جدول جو
جدول جو

معنی تن درس - جستجوی لغت در جدول جو

تن درس
تندرست، سالم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تندیس
تصویر تندیس
(دخترانه)
مجسمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تندرو
تصویر تندرو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش روی، متربّد، دژبرو، عبّاس، عابس، بداغر، گره پیشانی، زوش، اخم رو، سخت رو، ترش رو، عبوس، بداخم، روترش، تیموک
بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندرس
تصویر مندرس
کهنه، فرسوده، نابود شده، ازبین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
مجسمه، پیکر، کالبد، تمثال، تصویر، برای مثال نگارند تندیس او گر به کوه / ز سنگ وقارش شود که ستوه (دقیقی - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل، خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندرست
تصویر تندرست
دارای بدن سالم و فاقد بیماری و ناخوشی
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ پَ رِ)
بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمۀ لقوه بود و در شکم مقدمۀ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمۀ سکته بود.... (انجمن آرا) (آنندراج). اضافۀ مقلوب به فک کسرۀ اضافه. (پرش تن)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دوتن که با هم درس خوانند. هم کلاس. هم سبق:
بشوی اوراق اگرهم درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در:
ممدوح بماندند دو سه بارخدایان
زین تنگ دلان، تنگ دران، تنگ سرایان.
سوزنی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رَ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر است که در شهرستان تنکابن واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ دَ)
متصل و چسبان از لباس و جز آن. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی یَ)
تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای. (آنندراج) :
آنچه میدانند ماتم تن پرستان شورهاست
دار نخل دیگران ورایت منصور ماست.
صائب (ازآنندراج).
، شهوتی و تنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ)
مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی. (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست. گیلکی و نطنزی تندرست، فریزندی و یرنی تندرس، سنگسری تندراست، سرخه ای تندرست، لاسگردی تندرست، کسی که تن سالم دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تندرست.
فردوسی.
همی بود شادان دل و تندرست
به دانش همی جان روشن بشست.
فردوسی.
تو بیماری و پند داروی تست
بکوشم همی تو شوی تندرست.
فردوسی.
اگر بازبینم ترا تندرست
همه گنج با تاج و تخت آن تست.
فردوسی.
همه بر دل اندیشه این بد نخست
که بینددو چشمم ترا تندرست.
فردوسی.
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.
فرخی.
شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست
از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان.
فرخی.
از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب.
فرخی.
پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست
بر کام دل مظفر و منصور کامکار.
فرخی.
جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.
فرخی.
نه از پشت پاکم اگر تندرست
بمانم ترا وآنکه هم پشت تست.
(گرشاسبنامه).
بی آزار بازآمدی تندرست
از آن اژدها کین نبایست جست.
(گرشاسبنامه).
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست.
ناصرخسرو.
چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت. (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب... خورندۀ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه).
به کار اندرت ار نادرستیی باشد
چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار.
ادیب صابر.
تا هست ز هستی تو یادم
آسوده و تندرست و شادم.
نظامی.
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. (مرزبان نامه).
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.
سعدی (بوستان).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست.
سعدی (بوستان).
تندرستان را نباشد دردریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خود ناخورده نیش.
سعدی (گلستان).
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و، زخم خورده نمرد.
سعدی (گلستان).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.
سعدی.
، در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام: پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است. هارون از گرگان برفت. (ترجمه طبری بلعمی). بم، شهری است با هوای تندرست. (حدود العالم).
سخن در تندرستی تندرست است
که در سستی همه تدبیر سست است.
نظامی.
به شکرانۀ دولت تندرست
برآن پشته بنیادی افکند چست.
نظامی.
حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت: موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه محاسن اصفهان).
- ناتندرست، بیمار. دردمند. مریض:
رسیده به لب جان ناتندرست
همی چارۀ تندرستان بجست.
فردوسی.
- ، زشت. بد. خطا. نادرست:
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار ناتندرست.
فردوسی.
رجوع به تندرستی شود
لغت نامه دهخدا
(باشگو)
بزرگ جثه. تناور. فربه. کلان. درشت. بزرگ جسم: عطاط، مرد دلاور و تن دار. امح، فربه تن دار. درعث، کلانسال تن دار. کبر کبراً، بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری، ضروط، صهود، هدف، هرجاس، تن دار. (منتهی الارب) ، حافظ تن. نگهدارندۀ تن. حافظ جسد. حافظالاجساد:
انده ارچه بد آزمون تیریست
صبر تن دار، نیک خفتانست.
مسعودسعد.
عقل را گر سوی تو هست شکوه
بادۀ عقل دزد را منکوه
اندکی زو عزیز و تن دار است
باز بسیارخوار از او خوار است.
سنایی.
- تن داری، غلظت و صلابت: و اندر آب به سبب آمیختگی با خاک تن داری و استیلا که پدید آید تا چون جسمی را برنهادگی بنهند بر آن نهاد دیر بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تِ نِ دُ)
جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگۀ داردانل که امروز آن را ’بزچه اطه سی’ می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم درس
تصویر هم درس
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندرست
تصویر تندرست
سالم و بی مرض و توانا سلامت و قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن دار
تصویر تن دار
کلان، درشت، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
درختی ازتیره عنابها که خواص عمومی و دارویی تیره خود را دارد و چهار فراخ و از این گیاه تاکنون در جنگلهای شمالی ایران شناخته شده است. گونه های مختلف این گیاه در جنگلهای شمال و خراسان و استپ های اطراف تهران نیز میروید. میوه گیاه مذکور در تداوی بعنوان مسهل مصرف میشود ارجنگ شال چس شغال چس قره میخ قره زله گیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندرو
تصویر تندرو
چالاک و سریع السیر، زشت، ناخوش و خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
پیکر، تصویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندرست
تصویر تندرست
((تَ دُ رُ))
سالم، صحیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
مجسمه، تمثال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تندرست
تصویر تندرست
سلامت، سالم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تن درد
تصویر تن درد
درد جسمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند
متضاد: بیمار، مریض، ناتندرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مأنوس، رام
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته ی نخ و پنبه ای که با آن لحاف یا گونی را دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که از زیر کار شانه خالی کند، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حشره
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سالم
دیکشنری اردو به فارسی